ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

عزیزم دلت خیلی درد میکنه؟

ترانه نازم ، فدای دل کوچیکت برم که امشب حسابی درد میکرد. برخلاف هر شب کلی طول کشید تا خوابت برد. توی بغلم اونقدر تکونت دادم و نوازشت کردم که آخرش خوابت برد. خیلی ماهی گلم. الان هم رعد و برقهای شدیدی داره زده میشه. امیدوارم از خواب ناز بیدارت نکنه. بابایی هم خیلی خسته بود و با اینکه دوست داشت بیدار بمونه تا خوابت ببره ولی من بهش گفتم بخوابه. آخه بابایی میره سرکار ولی من توی خونه میمونم و وقت میشه که بعدا استراحت کنم.  
8 مهر 1391

فیلم روز تولد ترانه

عزیزم بالاخره چهارشنبه 5 مهر ماه بابا مهدی رفت بیمارستان بهمن و فیلم و عکسای تولدتو تحویل گرفت. عکسا خیلی ناز بودن یاد آور خاطرات بدنیا اومدنت بود. چهارشنبه شب فامیل های بابا مهدی رو دعوت کرده بودیم برا ولیمه بدنیا اومدنت بخاطر همین فرصت نشد فیلمو ببینیم . ولی شب که اومدیم خونه نگاه کردیم و کلی ذوق کردیم. خیلی ماه بودی وقتی بدنیا اومدی. از دو شب پیش تا حالا هر وفت تونستم فیلمو دوباره دیدم و هر بار کلی اشک توی چشمام جمع میشه. مخصوصا اون لحظه هایی که توی اتاق عمل داری گریه میکنی. هر بار میبینم دلم کباب میشه. یک عکس خوشگل هم از لحظه دیدار اول من و تو هست که عشق میکنم با دیدنش. عزیز دلم عاشقتم.
8 مهر 1391

دلنوشته ای کوتاه

سلام ترانه خانم برگشتن مامانی و تو خونه رو دوباره به محلی برای زندگی تبدیل کرد حقیقت اینه که وقتی نبودین اینجا سوت و کور بود. دوستتون دارم بابایی
4 مهر 1391

بالاخره بازم اومدم خونمون

جمعه 31 شهریور بالاخره با بابایی اومدیم خونمون ............... توی این 8 هفته نزدیک 5 هفته خونه مامانم اینا بودم. و فقط حدود سه هفته خونه خودم بودم.  راستی یک مهمونی به مناسبت تولدت میخوایم بگیریم و فامیلهای بابایی رو دعوت کردیم که انشاالله چهارشنبه شب توی یک رستوران نزدیک خونمون هست. به فامیلهای منم توی ماه رمضان وقتی تو 15 روزت بود افطاری داده بودیم. یکسری از دوستای خانوادگیمون هم قراره که پنج شنبه بیان خونمون. این هفته پر از دید و بازدید و مهمونی هست هاااااااااااااا............
3 مهر 1391

موژه های فر خورده ترانه جون

ترانه خانم تو وقتی بدنیا اومدی چند تا دونه موژه بور داشتی و خیلی معلوم نبود. وقتی بزرگتر میشدی موژه هات بلندتر و پر تر و مشکی تر میشد. تا روز بنج شنبه 30 شهریور دیدم که موژه های چشم چپت یکم فر داره وقتی جمعه 31 شهریور  صبح از خواب بیدار شدی دیدم جفت چشمات موژه هاش فردار شده......فدای تو بشم مامانی که به روز تغییراتتو حس میکنم و خوشگلتر میشی.
3 مهر 1391

ترانه جونم خیلی سنگین شدی

ماشاالله به دختر گلم که این دو سه هفته وزن گرفتنش برام محسوسه کاملا. چهارشنبه 29 شهریور نزدیکای ظهر با خاله ساره رفتیم یکی از مراکز بهداشت و وزنت کردم ماشاالله حدود 4500 گرم شده بودی و دور سرت هم 38.5 سانتی متر بود. فدات شم که این چند روز به نظرم سنگین تر شدی و بغل کردنت به راحتی قبل برام نیست.
3 مهر 1391

اولین آتلیه

سلااااااااااام به دختر گلم ترانه خانم. مامان جون این روزها خیلی وقت نمیکنم بیام برات بنویسم. ولی وقتی میام خاطرات چند روز رو برات میگم. چهارشنبه هفته پیش یعنی 29 شهریور بعد از ظهر با خاله ساره و دختر نازش حسنا رفتیم آتلیه تا از تو و حسنا عکس بگیریم. خانم عکاس یکم دیر اومد و تو اذیت شدی . ولی چند تا عکس ازت گرفتیم که شاید تا دو سه هفته دیگه حاضر شه. دوست داشتم که اگر بشه عکس سه نفری با بابایی بگیریم که بابایی سر کار بود و نتونسته بود بیاد.انشاالله میخوام جور کنم برای هفته بعد سه تایی بریم آتلیه گلفام که برای بارداری هم رفته بودیم. امروز هم زنگ زدم به گلفام و گفتن که عکسای بارداری تا یک هفته دیگه آماده هست. فیلم وعکسهای روز زایمان هم که قر...
3 مهر 1391